نگاه دموکرات؛
رسمیسازی تفکر قومگرایی فارسی؛ تعارض ماهوی حکومت اسلامی و باستانگرایی
به بهانه، نصب مجسمه شاپور فاتح و والریانوس مغلوب در تهران
بازتولید مرکزگرایی و بحران مشروعیت
در دهههای اخیر، جمهوری اسلامی ایران شاهد رسمیسازی تدریجی تفکر قومگرایی فارسی در قالب سیاستهای فرهنگی و نمادهای تاریخی بوده است. این روند بهویژه پس از بحرانهای داخلی و رویدادهای منطقهای پررنگ شد، زمانی که حکومت نیازمند بازسازی اقتدار و مشروعیت مرکزگرا بود. مجسمههای شاپور ساسانی، رستم و آرش کمانگیر، رژههای اسبسواران با لباسهای تاریخی و کمپینهای شهری مانند «در مقابل ایران دوباره زانو میزنید» نمونههایی از این بازسازی نمادین هستند.
اما این پروژه، با ماهیت حکومت اسلامی به شدت متناقض است. ایدئولوژی شیعی که بر امت و امامت، اخلاق و عدالت بنا شده، نمیتواند بهطور طبیعی با برتری نژادی یا قومگرایی پیوند بخورد. رسمیسازی قومگرایی فارسی، نه تنها تناقض ماهوی با ایدئولوژی اسلامی دارد، بلکه در سطح اجتماعی و فرهنگی نیز پیامدهای پیچیده و گاهاً واگرایانه ایجاد میکند.
این مقاله تلاش میکند با رویکرد جامعهشناسی، نظریه اتنوسنتریسیم و تحلیل فرهنگی، تعارضات ساختاری تلفیق این دو تفکر و پیامدهای آن بر هویت ملی، مرکزگرایی و انسجام اجتماعی را بررسی کند.
۱. قومگرایی فارسی و رسمیسازی آن در ایران معاصر
قومگرایی فارسی، به معنای برجستهسازی تاریخ، فرهنگ و زبان فارس به عنوان محور هویت ملی، در طول تاریخ ایران حضور داشته است، اما رسمیسازی آن توسط حکومت جمهوری اسلامی پدیدهای نوین و ابزارمند است. این رسمیسازی با ابزارهای متنوعی صورت گرفته است:
نمادسازی شهری: نصب مجسمهها و یادمانهای باستانی در میدانها و خیابانها، رژههای تاریخی، و کمپینهای تبلیغاتی شهری.
رسانه و تبلیغات: برنامههای تلویزیونی، موزیک ویدئوهای پاپ ملیگرایانه و پوشش خبری گسترده.
تدوین روایت تاریخی رسمی: بازتولید تصویر تاریخی ایران باستان به عنوان یک امپراتوری واحد، غالباً با محوریت فارس و بدون بازنمایی سایر اقوام و فرهنگها.
هدف این پروژه ایجاد ایرانشهری رسمی است: هویتی که مرکز، یعنی تهران و نمادهای فارس، محور آن باشد. این ایرانشهری برتری قوم فارس را بهعنوان مرجع مشروعیت قدرت نشان میدهد و در عمل سایر اقوام و تنوع فرهنگی ایران را به حاشیه میراند.
۲. تعارض ماهوی با حکومت اسلامی
حکومت اسلامی ایران بر اساس ایدئولوژی شیعی شکل گرفته است که:
بر امت و امامت تکیه دارد، نه بر نژاد یا قومیت.
مشروعیت آن بر اخلاق، عدالت و تقوا استوار است، نه بر تاریخ یا خون.
وحدت ملی از منظر اسلام سیاسی باید شامل تمامی مسلمانان و شهروندان باشد، فارغ از قومیت و زبان.
رسمیسازی قومگرایی فارسی با این اصول در تعارض بنیادین است. تلفیق ایدئولوژی شیعی با باستانگرایی و برجستهسازی قوم فارس موجب میشود:
مشروعیت دینی با مشروعیت تاریخی و نژادی در تقابل قرار گیرد.
دین به ابزار بازتولید قدرت مرکزگرایانه بدل شود.
وحدت امت و ملت به واسطه برجستهسازی یک قوم خاص آسیب ببیند.
به عبارتی، تلفیق این دو ایدئولوژی نه تنها مشروعیت طبیعی نمیآفریند، بلکه بحران مشروعیت را نیز عیان میکند. قدرت تلاش میکند از تاریخ باستانی و نمادهای ملی به عنوان ابزاری برای تثبیت قدرت استفاده کند، اما این تلاش با منطق دین و جامعهشناسی اجتماعی ناسازگار است.
۳. پیامدهای اجتماعی: از انسجام تا واگرایی
رسمیسازی قومگرایی فارسی در جامعه ایران پیامدهای متناقض و واگرایانه دارد:
۳.۱. بازتولید اتنوسنتریسیم
این فرآیند باعث میشود هویت ملی از منظر فارسمحور بازتعریف شود و سایر اقوام، همچون کردها، بلوچها، ترکها و عربها، به حاشیه رانده شوند. در واقع، اتنوسنتریسیم فرهنگی در سطح ملی تحمیل میشود؛ یعنی مرکز فرهنگی (تهران و فارس) به عنوان معیار ارزش، تاریخ و اخلاق فرهنگی معرفی میشود و دیگر هویتها به عنوان کمارزش یا فرعی دیده میشوند.
۳.۲. کاهش سرمایه اجتماعی و انسجام
به جای تولید اعتماد و وحدت، این سیاست میتواند موجب کاهش سرمایه اجتماعی شود. افراد و گروههایی که در روایت رسمی جایگاهی ندارند، احساس محرومیت و نابرابری میکنند و مشارکت آنها در فرآیندهای اجتماعی و سیاسی محدود میشود. این فرایند نه اتحاد میآفریند، نه مشروعیت اجتماعی تولید میکند، بلکه واگرایی اجتماعی ایجاد میکند.
۳.۳. تقویت هویت قومی و مقاومت محلی
واکنش طبیعی گروههای حاشیهای به برجستهسازی قوم فارس، تقویت هویت قومی و محلی و ایجاد جنبشهای هویتی مقاومتی است. این روند موجب میشود جامعه به جای انسجام، به چند قطب واگرا تقسیم شود؛ هر قطب روایت تاریخی و هویتی خود را برجسته میکند و مرکزگرایی رسمی را به چالش میکشد.
۴. پیامدهای سیاسی
تلفیق قومگرایی فارسی و باستانگرایی با حکومت اسلامی پیامدهای سیاسی ملموسی دارد:
مشروعیت مرکز تنها از طریق نمادهای تاریخی و قوم فارس بازتولید میشود، نه از طریق توافق اجتماعی واقعی.
سیاستهای مرکزگرایانه، تضاد میان دین و تاریخ را عیان میکند و امکان مشارکت شهروندان حاشیهای در سیاست ملی را کاهش میدهد.
این ترکیب، دولت را در برابر فشارهای داخلی و تقاضای عدالت اجتماعی آسیبپذیر میکند، زیرا مشروعیت آن تنها بر اساس قدرت نمادین و نه مشروعیت جمعی استوار است.
۵. پیامدهای فرهنگی
در سطح فرهنگی، رسمیسازی قومگرایی فارسی پیامدهای زیر را دارد:
تاریخ و فرهنگ، به ابزار تثبیت قدرت و مرکزگرایی بدل شدهاند.
اسطورهها و شخصیتهای تاریخی، از الهامبخش فرهنگی و آموزشی به نمادهای سیاسی و ابزاری تبدیل میشوند.
رسانه، هنر و آموزش رسمی، به جای بازنمایی تنوع فرهنگی ایران، تنها روایت فارسمحور و مرکزگرایانه را بازتولید میکنند.
نتیجه، کاهش تنوع فرهنگی، کاهش مشروعیت تاریخی و کاهش سرمایه فرهنگی است. جامعه دیگر تاریخ خود را به عنوان میراث مشترک نمیبیند، بلکه آن را ابزاری برای کنترل میبیند.
۶. جمعبندی و نتیجهگیری
رسمیسازی قومگرایی فارسی توسط حکومت جمهوری اسلامی، تناقضی ماهوی با ایدئولوژی شیعی ایجاد کرده است. این پروژه نه تنها مشروعیت دینی و سیاسی را همراستا نمیکند، بلکه پیامدهای واگرایانه در سطح اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تولید میکند.
هویت ملی فارسمحور، سایر اقوام را حاشیهای میکند و اتنوسنتریسیم فرهنگی ایجاد میکند.
انسجام اجتماعی کاهش مییابد و سرمایه اجتماعی تضعیف میشود.
گروههای حاشیهای واکنش مقاومتی نشان میدهند و جامعه به جای اتحاد، واگرایانه تقسیم میشود.
در واقع، تلفیق باستانگرایی، قومگرایی و ایدئولوژی شیعی، به جای تولید اقتدار اجتماعی، اقتدار مرکزگرا را بازتولید میکند و جامعه را در برابر خود واگرا میسازد. ایرانشهری رسمی، بر پایه تاریخ، اسطوره و دین، نه غرور ملی میآفریند، نه مشروعیت واقعی تولید میکند، بلکه اختلاف و بیگانگی تولید میکند.