
ریشههای مفهوم توسعه پایدار به کنفرانس سازمان ملل در مورد محیط زیست انسانی در سال ۱۹۷۲ در استکهلم بازمیگردد. در این کنفرانس برای نخستینبار پیوند بین حفاظت از محیط زیست و توسعه انسانی مطرح شد. اگرچه اصطلاح «توسعه پایدار» هنوز رایج نشده بود، اما تأکید شد که بشر باید برای نسلهای حال و آینده، محیطزیستی سالم حفظ و تقویت کند.
اتحادیه بینالمللی حفاظت از طبیعت (IUCN) در گزارشی به نام راهبرد جهانی حفاظت، مفهوم «استفاده پایدار از منابع طبیعی» را در ۱۹۸۰ معرفی کرد. این یکی از نخستین تلاشها برای متوازنسازی حفاظت از محیط زیست با نیازهای توسعهای بود.
تعریف مدرن و پرارجاع توسعه پایدار از کمیسیون جهانی محیط زیست و توسعه، موسوم به کمیسیون برونتلند ارائه شد:
"توسعه پایدار توسعهای است که نیازهای نسل حاضر را برآورده میسازد، بیآنکه توانایی نسلهای آینده را برای تأمین نیازهایشان به خطر اندازد."
این تعریف، بُعد اخلاقی بیننسلی را مطرح کرد و بر همپیوندی نگرانیهای محیط زیستی، اقتصادی و اجتماعی تأکید داشت.
کنفرانس سازمان ملل درباره محیط زیست و توسعه (UNCED)، اصطلاح توسعه پایدار را در ۱۹۹۲ رسمی ساخت. سند دستورکار ۲۱ بهعنوان برنامهای جامع برای توسعه پایدار تصویب شد. اصل «مسئولیت مشترک اما متمایز» نیز مطرح شد، که بر تفاوت ظرفیتهای کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه تأکید داشت.
اجلاس جهانی توسعه پایدار در ۲۰۰۲، ابعاد جدیدی به این مفهوم افزود و موضوعاتی همچون فقر جهانی، بهداشت، و حکمرانی را وارد گفتمان توسعه پایدار کرد. سه ستون کلیدی توسعه پایدار در این زمان تثبیت شدند: حفاظت از محیط زیست، رشد اقتصادی، و عدالت اجتماعی.
در سال ۲۰۱۵، تصویب ۱۷ هدف توسعه پایدار سازمان ملل، تعهدی جهانی برای تحقق توسعه پایدار تا سال ۲۰۳۰ ایجاد کرد. این اهداف دامنه وسیعی از موضوعات را در برمیگرفت که شامل آب، غذا و انرژی پاک و کافی، فقرزدایی، کار شرافتمندانه و رشد اقتصادی، مقابله با نابرابریها و برابری جنسیتی، بهداشت و سلامت، آموزش باکیفیت، حفاظت از اقلیم، خشکی و دریا، نوآوری و تکنولوژی در زیرساختهای شهری و توسعه جوامع، تولید و مصرف مسئولانه، صلح و نهادینه سازی عدالت و نهایتا همکاری برای تحقق تمام این اهداف بوده است. نکته مهم این است که این چارچوب قابل سنجش یکپارچه زمانی عمل میکند که تمام اهداف با هم پیگیری شوند. حال آنکه برخی کشورها من جمله ایران در بومیسازی و اجرای این اهداف ناکارآمد بوده اند. باید دید که نقش ناسیونالیسم در توفیق و عدم توفیق توسعه پایدار چگونه است.
قسمت ششم: تقابل دو دیدگاه پیش از انقلاب ۱۳۵۷
تعریف پیشا قرن هیجدهمی غربیان از ملت را میتوان تا بیش از صد سال بعد به ساکنان فلات ایران اطلاق کرد. ضرب شمشیر نادر شاه افشار چنان شدید بود که بسیاری را در فلات ایران و حتی در ماوراءالنهر مومن افشاریان کرد. این ملت کهن پس از افول قدرت افشاریه کوچکتر شده و زیر پرچم قاجاریان گرد هم آمد.
اختلاف معنادار سطح توسعه یافتگی بین قاجار و امپراطوری شمالی، اراضی تحت امر و هیمنه شاه را هر روز بیش از پیش زیر سوال میبرد تا جایی که پراکندگی عقیدتی در میان ایرانیان داشت به مرزهای دیگری-پنداری از هم میرسید. این فروپاشی ذهنی دسته جمعی بیش از آنکه معلول ناکارآمدی قاجاریان در اثبات مشروعیتشان باشد، مرهون دهه ها واردات بی قید و شرط محصولات روشنفکران غربی بود. از اینرو نوعی ناسیونالیسم فرهنگی از انجمنهای مخفی و مجامع فراماسونی اواخر قاجار شکل گرفت که با چند بار پوست اندازی تا امروز هم امتداد یافته است. متاثر از آسیبهای تکثر زبانی در بحبوحه مشروطه، ناسیونالیسم فرهنگی بر زبان دیوانی آن دوران (زبان فارسی) تکیه میکرد. دیگر محورهای ناسیونالیسم فرهنگی تکیه بر میراث و ادبیات باستانی و شکلدهی به هویتی غیرمذهبی در ایران بود. این ایده ئولوژی که اساس ایرانشهرگرایی امروزی به حساب می آید برای توجیه همه گیری باورهای دینی در ایران، تصویری از گذشته فراموش شده پشت ابرهای تاریخ ارائه میکند که در آن نه اسلام به ایران رسیده بود و نه غرب درخشش قرنهای اخیر را داشت. فارغ از اینکه سند درستی از اطلاق واژه ایران به کشور فعلی در آن بازه دور تاریخ تا امروز ارائه نشده، هیچ راه آشتی بین باستانگرایی افراطی با ایده توسعه پایدار امروزی که سبک زیستی آینده نگرست، وجود ندارد.
آسیبهای ناشی از جنگ داخلی و سرخوردگی از نابسامانیهای مشروطه خواهی در ایران، زمینه های ظهور یک منجی با آیه هایی زمینی را فراهم آورد. مردمی خسته از کشمکش، قحطی و پسرفت عنوان "شاه" را به رضا خان دادند تا اولتراناسیونالیسم پان-ایرانیستی همراه با سلسله پهلوی به اقتدار برسد. اصرار بر آریایی بودن مردمان ایرانی، تلاش برای زشت انگاری و حذف نمادهای عرب-اسلامی از زبان و فرهنگ مردم و سرکوب نمادهای اتنیکی به قصد یکسانسازی زبان، دین، فرهنگ و نژاد مردم پروژه شوونیسمی را در ایران پهلوی اول کلید زد که تا به امروز ادامه داشته است. مدرنیزاسیون پهلوی اول بر نوعی توسعه هژمونیک استوار بود که توسعه را در بخشهای فنی، تحصیلی، زیرساختهای شهری و قضایی روا میدانست ولی در برابر توسعه انسانی و خواستهای برابریخواهانه نه از در صلح که با چوب سرکوب ورود میکرد. همین تحقیر هویت اتنیکی منجر به شکلگیری ناسیونالیسم اتنیکی در حین و پس از خروج رضا شاه از ایران بود.
فضای باز سیاسی پس از رضاشاه محیط مناسبی برای جولان کمونیسم بود تا هویتی ناسیونالیستی بر مبنای قومیت و در تلفیق با سوسیالیسم، زمینه را برای احیای هویت اتنیکی در میان مردم نادیده گرفته شده در شوونیسم رضا شاهی بیابد. مشهورترین نتایج عملی، تشکیل دولت ملی آزربایجان بود و چند دولت خودگردان کوچک دیگر. نگاه سوسیال-دموکرات دول ناسیونالیست اتنیکی به مسائل جنسیت، طبقات، تولید و محیط زیست به استانداردهای امروزین توسعه پایدار بسیار نزدیک بود ولی عدم مقبولیت عمومی در میان اکثر ایرانیان و ابرقدرتهای غربی زمینه ساز سرکوب این دول و برچیدن آن توسط سلطنت طلبها شد. محمدرضا پهلوی بنا بر سنت پادشاهی به شوونیسم پدر ارجاع کرد در حالیکه تجربه اجرایی شدن ناسیونالیسم اتنیکی او را در افراط هر چه بیشتر در سانسور نشانه ها و انکار هویت اتنیکی تشویق میکرد تا جایی که پروژه های پرخرجی برای هویتسازی، بازتعریف تاریخ و روایتسازی ایده ئولوژیک در طول زمامداری وی تعریف شدند.
محمد مصدق نامی بود که ناسیونالیسم پسا-استعماری با او به اوج رسید. استقلال طلبی و تقابل با استعمار غرب و ملی سازی منابع از ویژگی های گفتمان ناسیونالیسم پسااستعماری جبهه ملی بود. جبهه ای که ایران را بسیار نزدیک به اهداف شناخته شده توسعه پایدار نگاه میداشت ولی در حضور فردی که تشنه اختیارات تام در ایران بود، شانسی برای بقا نیافت. با سقوط مصدق نابرابریها و توسعه نامتوازن پساملی شدن نفت، توسعه پایدار را هر روز از دسترس دورتر میکرد؛ علی الخصوص که نشانه های زیست محیطی و انسانی سانسور و توسعه سریع هم داشت هویدا میشد. نشانه هایی که در ۱۳۵۷ به تمام جهانیان ارائه شد.
ادامه دارد
#توسعه_پایدار