من روزنامه‌نگارم! – مهدی حمیدی شفیق

مهدی

دیروز روز جهانی خبرنگار بود. خواستم به این بهانه چند سطری درباره‌ی روزنامه‌نگاری بنویسم. یادم هست دوره راهنمایی معلم پرورشی‌مان از ما خواست تا در مورد یک شغل به دلخواه تحقیق کنیم و در کلاس معرفی کنیم. اوایل دهه‌ی 1370 بود و من آن‌ زمان مشتری پروپاقرص ضمیمه‌ی نوجوانان روزنامه همشهری با عنوان «آفتابگردان» بودم. قبل از آن‌ها هم کیهان بچه‌ها مجله محبوبم بود. و بعد از همه‌ی این‌ها بود که به چلچراغ رسیدم.

یکی از شماره‌های آفتابگردان در مورد روزنامه‌نگاری بود. همان موقع بود که این فانتزی در ذهنم نقش بست که در آینده روزنامه‌نگار شوم. البته این بعد از انشاهایی تکراری بود که در دوره دبستان با موضوع در آینده می‌خواهید چه‌کاره شوید نوشته بود. بیشتر بچه‌های دهه‌ی 1360 تحت‌تاثیر رویاپردازی‌های بابا و ننه‌‌‌شان یا می‌خواستد دکتر شوند یا مهندس و اگر خیلی خلاقیت به‌ خرج می‌دادند می‌گفتند فضانورد، پلیس یا خلبان! اما این اولین رویاپردازی شغلی‌ دوران کودکی‌ام بود که به خودم تعلق داشت. عکس‌های مجله را قیچی کردم و مطالب آن را در یک دفتر چهل برگ کپی کردم و پرونده‌ای پروپیمان درباره‌ی شغل روزنامه‌نگاری سر کلاس بردم.

عاشق آن دفتر چهل برگ بودم. مدام آن را ورق می‌زدم و خط به خط دوباره می‌خواندم. خودم را در آینده در دفتر هئیت تحریریه‌ی روزنامه‌ای در تبریز می‌دیدم. در رویاهایم دفتر هئیت تحریریه روزنامه‌ای که در آن مشغول به کار بودم را بارهای بار تصور کرده‌ام. یک دفتر شلوغ و پلوغ با کلی روزنامه‌نگار که کله همه‌شان بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، تلفن‌هایشان مدام زنگ می‌خورد و اخبار و گزارش‌های جدید به گوش‌شان می‌رسد. حتی جامدادای‌های خوشگل روی میز‌ تحریرها، ماشین‌تحریرهایی که صدای تایپشان آهنگی گوش‌نواز ایجاد می‌کند، تلفن قدیمی قرمزرنگ و جر و بحث‌های اعضای هیئت تحریریه در مورد انتشار یا عدم انتشار گزارشی افشاگرانه علیه دولت و بحث‌های داغ در مورد تیترهای روزنامه و به‌ویژه تیتر اول را با تمام جزئیات در ذهن دارم.

هیچ‌وقت این رویا را فراموش نکردم، حتی وقتی دفتر چهل برگم را گم کردم، حتی وقتی به اصرار پدر و مادرم در دبیرستان سر از رشته تجربی درآوردم تا احیاناً دکتر شوم، حتی وقتی در دانشگاه سر از رشته‌ی شیمی کاربردی زاهدان درآوردم، می‌دانستم این رویایی است که زمانی باید به دنبالش بروم. رویایی که متعلق به من بود.

در دانشگاه زاهدان اولین نوشته‌های جدی‌ام را شروع کردم در مجلات دانشجویی حوالی سال 1382 در بیست سالگی. به جای فرمول‌های شیمی رفتم سراغ کلمات. آن‌قدر علاقه داشتم که در چند مجله دانشجویی انجمن و شورای صنفی هم‌زمان می‌نوشتم طنز، جدی، تحلیلی، سیاسی و اجتماعی. از همین سیاه‌مشق‌های دانشجویی بود که فهمیدم سرنوشتم با جدول مندلیف و عناصر شیمیایی گره نخورده، برگه‌ مشروطی آخر ترم‌هایم هم همین را می‌گفت.

یک جایی باید برمی‌گشتم. می‌رفتم دنبال علاقه‌ام، چیزی که در زندگی می‌خواستم دفتر یک روزنامه و یک کار روزنامه‌نگاری جدی که به‌طرز عجیبی استرس و هیجانات این شغل را هم دوست داشتم . تازه بعد چهار سال بود که وقتی به اندازه کافی مشروط شدم برگشتم. این وسط پایم به فعالیت‌های سیاسی هم باز شده بود و این هم یکی دیگر از آن علایقی بود که می‌دانستم که از آن گریزی نیافته‌ام. سال 1386 دوباره کنکور دادم و رفتم سراغ جامعه‌شناسی و بعد از آن بود که هم فعالیت سیاسی و هم روزنامه‌نگاری برایم جدی‌تر شد، هرچند نه به آن دفتر روزنامه‌‌ای که همیشه آن را تصور کرده‌ام و نه روزنامه‌نگار رسمی شدم. اما به‌هرحال رفتم دنبال علاقه‌ام.

من روزنامه‌نگارم. همیشه خودم را این‌طور معرفی می‌کنم. یک روزنامه‌نگار مستقل. عاشق روزنامه‌نگاری‌ام حتی بیشتر از سیاست و فکر می‌کنم ورودم به سیاست هم از قِبل روزنامه‌نگاری بوده. اما در ایران روزنامه‌نگاری شغل نیست، درآمد که ندارد هیچ کلی دردسر هم دارد و این کار را برای این‌که در این مسیر بمانی سخت می‌کند. تازه اگر بخواهی مستقل باشی کار به مراتب سخت‌تر هم می‌شود من دیده‌ام که چگونه بعضی‌هایی که اسم خبرنگار و روزنامه‌نگار را یدک می‌کشند چطور قلم و به تبع آن روح و شرافتشان را در قبال اندکی پول فروخته‌اند.

از وقتی برگشتم سعی کرده‌ام بیشتر بخوانم و بیشتر یاد بگیریم و در کارم جدی باشم و تازه بعد این همه سال فکر می‌کنم تا حدی توانسته‌ام جا پایم را محکم کنم. در طی سال‌های اخیر فقط نوشته‌ام، گاهی پیش آمده که یک سال هم در ذهنم با نوشته‌ای درگیر بوده‌ام و گاهی نوشته‌هایم خیلی زود و سریع متولد شده‌اند. آن‌قدر یادداشت، مقاله، جستار، گزارش یا خبر که حسابشان از دستم دررفته. خیلی‌هایشان را به اسم خودم ننوشته‌ام. مثل رومن گاری که یک بار با اسم مستعار جایزه‌ی ادبی گنکور را بردمن هم عاشق بازی با اسامی مستعار هستم.

من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاری که هنوز هم بین سیاست، ژورنالیسم و پژوهش پرسه می‌زند. هنوز هم با اسامی مستعار می‌نویسم، هنوز هم قلم و کاغذ و مجله و روزنامه و کتب را بیشتر از شبکه‌های اجتماعی قبول دارد. من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاری که هنوز نتوانسته مطلبی به زبان مادری‌اش بنویسد نه فقط به خاطر این‌که نگذاشته‌اند، بلکه به‌خاطر سرسری گرفتن این مسئله مهم. من روزنامه‌نگارم اما رسمی نشده‌ام و آن‌قدر اصرار داشته‌ام غیررسمی بمانم که حالا این تبدیل شده به رسمم. من روزنامه‌نگارم روزنامه‌نگاری با کیهان بچه‌ها بزرگ شد و با چلچراغ به بلوغ رسید. با طنزهای ابراهیم رها، امیرمهدی ژوله، کاریکاتورهای بزرگمهر حسین‌پور و مقالات جذاب بزرگمهر شرف‌الدین. من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاری که نوجوانی‌اش با اسم رمز روزنامه‌های زنجیره‌ای گره خورد و اگرچه اصلاحات ناکام ماند، اما آن زنجیر را نتوانست پاره کند. من روزنامه‌نگارم، روزنامه‌نگاری که با یک فانتزی کودکانه از یک دفتر چهل برگ برای کلاس پرورشی شروع شد. از یک رویابافی که بعد سی سال کماکان جاندار و زنده است، طوری‌که هنوز هم تمام جزئیات آن را به خاطر دارم تا جایی‌که وقتی داشتم این مطلب را می‌نوشتم یاد قسمت پاپاراتزی‌ها و داستان مرگ مشکوک پرنسس دایانا افتادم که اگر تا به امروز هم از شخصیت‌های موردعلاقه‌ام هست فقط به‌واسطه‌ی این خاطره بچگی‌هایم است.

هنوز هم به آن دفتر روزنامه هئیت تحریریه خیالی‌ام فکر می‌کنم، به آن تلفن قرمز قدیمی روی میزم که زنگ می‌خورد، به آن جامدادی و مداد لای انگشتانم و ماشین تحریر. به همان دفتر چهل برگی که نمی‌دانم کی و کجا گمش کردم و همیشه حسرتش را می‌خورم. چهل را رد کرده‌ام فانتزی دوران بچگی‌ام به واقعیت نپیوسته و شاید هیچ‌وقت هم نپیوندد. حالا فانتزی‌هایی دیگری دارم در مورد انتشار گزارش‌های افشاگرانه و کسب جایزه پولیتزر. برای همین می‌خواهم بیشتر و بیشتر بنویسم و می‌دانم که باید بهتر و بهتر بنویسم. هنوز هم از بازی با کلمات لذت می‌برم و وقتی تیتر‌های متفاوت می‌زنم کیف می‌کنم. هنوز هم وقتی می‌توانم بنویسم احساس می‌کنم از صف مردگان بیرون زده‌ام. هنوز هم وقتی برخلاف میلم می‌نویسم اذیت می‌شوم و شرم وجودم را فرا‌می‌گیرد. هنوز هم وقتی نمی‌توانم بنویسم و می‌ترسم، عصبانی می‌شوم. روزنامه‌نگاری شغلم نیست، هنوز هم مستقلم و رسمی نشده‌ام. اما روزنامه‌نگاری چیزی است که به زندگی‌ام معنا می‌دهد رویایی است از آن من و زندگی‌ام.

من روزنامه‌نگارم.