
رضا خندان، زندانی سیاسی و همسر نسرین ستوده، در گزارشی تفصیلی با عنوان «گزارش یک جنایت» از درون زندان تهران بزرگ، جزئیات حمله به زندان اوین و انتقال شبانه، خشونتآمیز و غیرقانونی صدها زندانی به زندان تهران بزرگ را شرح داده است.
این گزارش تکاندهنده، تصویری از آنچه خندان «جنایتی سازمانیافته» و «نقض فاحش حقوق انسانی زندانیان» میخواند، ارائه میدهد.
بر اساس این گزارش، پیش از حمله به اوین، رضا خندان و دیگر زندانیان سیاسی با استناد به مصوبهای از شورای عالی قضایی در سال ۱۳۶۵، که بر آزادی زندانیان در مناطق جنگی تاکید داشت، خواستار اجرای قانون و آزادی خود شدند. آنها با مقامات زندان دیدار کرده و نسبت به خطر بمباران و تبعات انسانی آن هشدار داده بودند. با این حال، به گفته خندان، «کوچکترین اقدامی» از سوی رییس زندان، سازمان زندانها یا قوه قضاییه برای اجرای مصوبه یا تامین امنیت زندانیان صورت نگرفت.
در نهایت، روز دوشنبه دوم تیر، زندان اوین هدف حمله هوایی قرار گرفت. خندان مینویسد: «ما پیشتر گفته بودیم اگر بندها مورد اصابت مستقیم هم قرار نگیرند، ترکش، آتش، دود و قطع آب و برق، جان دهها زندانی را تهدید خواهد کرد. و چنین شد.»
اما بخش هولناکتر روایت، مربوط به شبِ پس از حمله است؛ زمانی که بهطور ناگهانی اعلام شد زندانیان باید فوراً به زندان تهران بزرگ منتقل شوند. بدون برنامهریزی مشخص، حتی بدون اعلام مقصد در برخی بندها، صدها زندانی سیاسی و عادی با دستبند و پابند، دو به دو به یکدیگر زنجیر شدند. برخی زخمی و برخی در وضعیت وخیم جسمی بودند اما هیچکدام به بیمارستان منتقل نشدند.
خندان مینویسد: «ما تنها یک دست آزاد داشتیم. باید با آن چند کیسه سنگین شامل وسایل ضروری، مواد غذایی، یخچال و وسایل عمومی اتاقها را از میان آوار و خاک تا اتوبوسها حمل میکردیم. اتوبوسها در دل شب، در دل تهران تاریک، صفی طولانی و وحشتزده از زندانیان را جابهجا میکردند؛ اسیرانی که گام به گام به هم زنجیر شده بودند.»
اتوبوس حامل خندان در میانه مسیر پنچر شد. زندانیان ناچار شدند چندینبار وسایلشان را در منطقه زبالهدانی زندان جابهجا کنند و حدود یک ساعت در آن محیط آلوده منتظر بمانند. در این وضعیت، پدافند ضدهوایی فعال بود و آسمان جنوب تهران روشن از انفجار. او مینویسد: «زنجیر به پا، با ترس و اضطراب، بیپناهی و تحقیر، در صفهایی ایستاده بودیم که انسان را یاد اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی میانداخت.»
پس از شش ساعت، بامداد روز بعد به زندان تهران بزرگ رسیدند. خندان از شرایط فاجعهبار در آنجا میگوید: کمبود شدید آب، ازدحام، نبود بهداشت، آلودگی، خشونت کلامی و فیزیکی و فضایی که از پیش آمادهی «پذیرایی از مهمانان جدید الورود» با تحقیر و تهدید شده بود.
در بخشی از این روایت، رضا خندان به پزشک زن متخصصی اشاره میکند که هر هفته بهطور داوطلبانه به زندانیان رسیدگی میکرد. او در جریان حمله به بهداری زندان به شدت مجروح شده و احتمال از دست دادن دست و پایش وجود دارد.
او در پایان مینویسد: «ما بیگناه، بیعدالت، جنگزده، سپر انسانی و در نهایت، اسیر جنگی شدیم. کرامت انسانیمان لگدمال شد. و این تنها آغاز روزهای سختتریست که در پیش است.»