"گفتمان جمهوری‌خواهی فدرال" برساخت پدیداری دموکراتیک مابین حرکت ملی آذربایجان و ایران - دکتر آراز سلیمانی

فدرالیسم

یکی از مباحث کلیدی در علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی معاصر، نسبت میان ملت‌سازی، تنوع قومی–ملی و شکل‌بندی دولت است. نظریه‌های کلاسیک دولت–ملت (Anderson, 1991; Gellner, 1983) نشان می‌دهند که ملت‌سازی پروژه‌ای تاریخی و سیاسی است، نه یک فرآیند طبیعی. در ایران معاصر، پروژه ملت‌سازی از عصر پهلوی تاکنون بر مبنای الگوی مرکزگرایی یک‌زبانه و تک‌هویتی شکل گرفته است؛ الگویی که با نادیده گرفتن تنوع قومی، زبانی و فرهنگی، بیش از آن‌که به وحدت ملی بینجامد، به تولید شکاف‌های ساختاری میان «مرکز» و «پیرامون» انجامیده است.

از منظر جامعه‌شناسی سیاسی آذربایجان، تجربه زیسته مردم ترک‌زبان این منطقه، بازتابی از همین شکست در ملت‌سازی است. انکار حقوق زبانی، تبعیض اقتصادی و حاشیه‌نشینی سیاسی، به تعبیر Tilly (2007) در نظریه «فرآیندهای عدم شمول»، زمینه‌ساز شکل‌گیری مقاومت اجتماعی و جنبش‌های هویتی در آذربایجان شده است. در چنین بستری، حرکت ملی آذربایجان نه صرفاً یک جنبش هویتی، بلکه واکنشی به ناکامی پروژه دولت–ملت متمرکز و تلاشی برای بازتعریف قرارداد اجتماعی در ایران محسوب می‌شود.

در این چارچوب، گفتمان جمهوری‌خواهی فدرال جایگاهی برجسته می‌یابد. جمهوری‌خواهی، در معنای کلاسیک آن (Hobsbawm, 1990; Dahl, 1998)، بر اصل حاکمیت مردم و نفی هرگونه سلطه موروثی یا الهی استوار است. فدرالیسم نیز بر اساس نظریات Elazar (2005) و Stepan (1999) نه صرفاً یک ساختار اداری، بلکه مکانیزمی برای توزیع قدرت، تضمین خودگردانی و ایجاد اعتماد متقابل میان واحدهای سیاسی و اجتماعی است. پیوند این دو اصل در قالب «جمهوری‌خواهی فدرال» می‌تواند بنیان یک گفتمان آلترناتیو را برای ایران آینده فراهم آورد.

اهمیت این گفتمان برای حرکت ملی آذربایجان دو وجه دارد: نخست، از منظر نظری، فدرالیسم پاسخی است به مطالبات تاریخی آذربایجان برای عدالت زبانی، فرهنگی و اقتصادی. دوم، از منظر سیاسی، جمهوری‌خواهی فدرال امکان پیوند زدن این مطالبات به یک پروژه سراسری دموکراتیک را فراهم می‌کند. بدین ترتیب، حرکت ملی آذربایجان از انزوای هویتی خارج شده و در متن گفتمان دموکراسی‌خواهی ایران قرار می‌گیرد، در حالی که حقوق جمعی ملیت‌ها نیز در این پروژه تضمین می‌شود.

مقایسه‌های تطبیقی نیز اهمیت این مسیر را نشان می‌دهد. در کانادا، فدرالیسم توانسته است مطالبات هویتی کبک را در چارچوب یک نظام دموکراتیک مدیریت کند (Keating, 2001). در سوئیس، تنوع زبانی و فرهنگی با ساختار فدرال به یک سرمایه سیاسی بدل شده است (Linder, 2010). این نمونه‌ها گواه آن است که در جوامع چندملیتی، فدرالیسم نه تهدیدی برای انسجام ملی، بلکه شرط بقای آن است. برعکس، الگوهای مرکزگرا در جوامع مشابه غالباً به بازتولید بحران و حتی واگرایی منجر شده‌اند.

برای ایران، عبور از بن‌بست سیاسی موجود بدون طرح گفتمانی تازه امکان‌پذیر نیست. اپوزیسیون سنتی، چه در قالب سلطنت‌طلبی و چه جمهوری‌خواهی متمرکز، همچنان گرفتار همان منطق مرکزگرایی است. این گفتمان‌ها نه قادر به جلب اعتماد ملیت‌ها هستند و نه ظرفیت پاسخگویی به بحران تاریخی «مرکز–پیرامون» را دارند. تنها گفتمان جمهوری‌خواهی فدرال است که می‌تواند یک ائتلاف دموکراتیک فراگیر بسازد: ائتلافی که هم خواست آزادی و حقوق بشر نیروهای سراسری را بازتاب دهد و هم مطالبات برابری‌خواهانه ملیت‌هایی چون آذربایجان، کردستان، عربستان، بلوچستان و ترکمن‌صحرا را در بر گیرد.

حرکت ملی آذربایجان، با تاکید بر طیف فدرال‌خواه خود، نقش مهمی در پیشبرد این گفتمان دارد. این طیف، با تکیه بر سنت‌های عدالت‌خواهانه آذربایجان و تجربه تاریخی حکومت ملی (۱۳۲۴–۱۳۲۵)، توانسته است ایده فدرالیسم را از سطح شعار به سطح یک چارچوب نظری و سیاسی ارتقا دهد. به بیان جامعه‌شناختی، این حرکت در حال تولید «سرمایه نمادین» (Bourdieu, 1991) برای آینده ایران است: سرمایه‌ای که در آن «ایران دموکراتیک فدرال» به‌عنوان یک چشم‌انداز مشترک میان نیروهای مرکز و پیرامون مطرح می‌شود.

در نتیجه، می‌توان گفت که جمهوری‌خواهی فدرال نه صرفاً یک گزینه سیاسی، بلکه ضرورتی ساختاری برای برساخت یک دولت–ملت نوین در ایران است. دولتی که در آن، آذربایجان و دیگر ملیت‌ها نه در موقعیت حاشیه‌ای، بلکه به‌عنوان شرکای برابر در ساختار قدرت حضور خواهند داشت. از منظر نظریه‌های گذار دموکراتیک (O’Donnell & Schmitter, 1986)، موفقیت چنین گذاری مستلزم یک گفتمان ائتلافی و توافق بر سر قواعد بنیادین بازی سیاسی است. جمهوری‌خواهی فدرال دقیقاً چنین ظرفیتی دارد و می‌تواند مسیر عبور از دولت-ملت سلطه‌‌ساز مرکز و حاشیه‌سازِ پیرامون و ورود به دوران نوین ملت‌سازی دموکراتیک در ایران باشد.

 بهمن ۱۴۰۲

منابع (References)

Anderson, B. (1991). Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism. Verso.

Bourdieu, P. (1991). Language and Symbolic Power. Harvard University Press.

Dahl, R. (1998). On Democracy. Yale University Press.

Elazar, D. (2005). Exploring Federalism. University of Alabama Press.

Gellner, E. (1983). Nations and Nationalism. Cornell University Press.

Hobsbawm, E. (1990). Nations and Nationalism since 1780: Programme, Myth, Reality. Cambridge University Press.

Keating, M. (2001). Plurinational Democracy: Stateless Nations in a Post-Sovereignty Era. Oxford University Press.

Linder, W. (2010). Swiss Democracy: Possible Solutions to Conflict in Multicultural Societies. Palgrave Macmillan.

O’Donnell, G., & Schmitter, P. C. (1986). Transitions from Authoritarian Rule: Tentative Conclusions about Uncertain Democracies. Johns Hopkins University Press.

Stepan, A. (1999). “Federalism and Democracy: Beyond the U.S. Model.” Journal of Democracy, 10(4), 19–34.

Tilly, C. (2007). Democracy. Cambridge University Press.

کلیدواژه‌ها

منتشر شده در