
قسمت هفتم: تقابل دو دیدگاه پس از انقلاب۱۳۵۷
با فرار محمدرضا پهلوی، اولتراناسیونالیسم پان-ایرانیستی که محتاج شاه برای معنادار کردن رعیت بود ترک جدی برداشت. خلا قدرت فردی مطلقه در دولت موقت، بانی نوعی ناسیونالیسم مدنی بود که بعدها در گفتمان اصلاح طلبان دهه های هفتاد و هشتاد بارها مورد رجوع قرار گرفت. در ناسیونالیسم مدنی مورد نظر بر مشارکت سیاسی، قانونگرایی و حقوق شهروندی تاکید میشد و ادعا بر برابری آحاد ملت فارغ از دین و قومیتشان بود. این نگاه لیبرال گرچه در رتوریک، زمینه های توسعه انسان-محور و صلح-پایه را فراهم می آورد، در عمل به دلیل تناقض صریح با قانون اساسی و منویات ولی مطلقه فقیه در نیل به اهداف توسعه پایدار ناموفق بود.
ناسیونالیسم مذهبی در ایران در جنگ فرسایشی با عراق بلوغ یافت و در سالهای اشغال سوریه تحت امر بشار اسد توسط سپاه پاسداران به کمال خود رسید. با تایید و تاکید قانون اساسی، هویت ملی بر پایه اسلام شیعه اثنی عشری ولایت فقیه تعریف و دین و دولت به هم پیوند داده شد. بدینسان به جای ملتسازی از ایرانیان، امت اسلامی از رعیت شاه زاده شد تا دین، محور ناسیونالیسم گردد. ناسیونالیسم مذهبی هم مانند شوونیسم لاییک ماهیتی ارتجاعی داشت بدون پاسخی قانع کننده به مسائل دنیای مدرن نظیر آب و انرژی پاک، ارتباطات و توسعه پایدار شهری، اقدامات اقلیمی و برابری جنسیتی. از سوی دیگر ناسیونالیسم مذهبی و شوونیسم سکولار ایرانی هر دو ماهیتی تهاجمی داشتند که رسیدن به صلح پایدار را غیرممکن میساختند.
نبود پاسخ به نیازهای روز مردم در ناسیونالیسم مذهبی موجب ترویج دو نوع ناسیونالیسم در زمان ولایت روح الله خمینی و سید علی خامنه ای شد. خمینی شیفته ناسیونالیسم پوپولیستی بود که شدیدا ضدنخبه گرایانه، عدالت طلبانه و بر گسل میان مستضعف و مرفه بنا شده بود. خامنه ای ولی بر نوعی ناسیونالیسم اقتصادی تاکید داشت که در آن از تولید ملی حمایت، با جهانی سازی مخالفت و برای مقابله با واردات، یارانه عمومی ترویج میشد. دولت احمدی نژاد دوران ازدواج این دو دیدگاه بود و خروجی آن، خروج ایران از منظومه توسعه و حبس شدن در دالانهای بقا. نخبگان فوج فوج ایران را ترک کردند و ناسیونالیسم اقتصادی در غیاب زیرساختهای لازم در حد پیامهای نوروزی رهبر کاسته شد تا ایران اواخر قرن ۱۴ هجری یکی از مثالهای ارزنده سقوط اقتصادی باشد.
خروج حدود ده درصد جمعیت توانمند کشور در قالب مهاجر و پناهجو در موجهای پس از انقلاب ۵۷، جنگ با عراق و جنبشهای تحول خواهانه ی سرکوب شده نوعی ناسیونالیسم دیاسپورایی در دهه های اخیر در میان ایرانیان پدید آورده است. این جمعیت که رسانه های مرجع را در دست گرفته اند، از شکوه از دست رفته ایران بزرگ میگویند و در کوره نوستالژی تبعید-مدار میدمند. با اینکه این نوع ناسیونالیسم ذاتی هویتگرایانه دارد به گفتمان تهاجمی ایده ئولوژی مادر وفادار است. همان ایده ئولوژی اولتراناسیونالیستی که وطن خود را (در بسیاری عرصه ها) برترین و بزرگترین میداند.
بیش از سه دهه است که در غیاب ناسیونالیسم اتنیکی، اولتراناسیونالیسم به زبانهای غیر فارسی هم ترجمه شده تا ایران عرصه رقابت پان ایرانیست کهنه کار با پان ترک، پان کرد، پان عرب و ... گردد. نبردی نابرابر بین جمعیت آسیموله ایران-باور برای حذف آخرین بقایای اتنیکی و اقوام در حال احتضار فلات ایران که با ابزار خود دشمن به جنگ با او رفته اند. خودبزرگبینی نقشه ای یکی از تکنیهاییست که اولتراناسیونالیستهای اتنیکال از معلم پان-ایرانیست خود آموخته اند. با این روش، نقشه ای از وطن بزرگ ترسیم میشود و بدون توجه به محدودیتهای حقوقی، واقعیات کنونی و معادلات حاکم، بذر ادعای ارضی در ذهن مخاطب کاشته میشود. روشی تهاجمی و برگرفته از اولتراناسیونالیستهای غربی که التیامی بر زخم تحقیر عمومی در عدم توسعه یافتگی با مخدر "ما در گذشته دور بزرگ بودیم و احترام داشتیم" در خیال مخاطب می آفریند. در چنین بازار به هم ریخته ایست که هر که بلندتر فریاد بزند و خشنتر باشد برنده رقابتی خواهد بود که حداقل شانسی در آن برای توسعه پایدار نیست. ما اکنون نه با یک جامعه منسجم تشنه توسعه که با ناجامعه ای بیمار، فرسوده و خطرناک طرفیم. سوال مهمی که در قسمت آتی بدان میپردازیم این است که آیا راه حلی برای آشتی نظری ناسیونالیسم با ایده توسعه پایدار متصور است؟
قسمت هشتم: راهکاری برای ایران فردا
طرح ایده های نو در ممالکی کهن معمولا به امری چالشی بدل میشود. اگر این طرحها پس از دوره ای نسبتا طولانی از انزوا و حبس در چنبره ایده ئولوژی های ناکارآمد عنوان شوند، سطح دشواری به سوی "عدم امکان وقوع" میل میکند؛ بخصوص وقتی تداوم این وضعیت اقلیتهای منتفعی را هم پرورده باشد. ایران امروز چنین وصفی دارد: یک ناجامعه متشکل از افرادی که در تنگنای انتخاب بین ایده ئولوژی های شکست خورده فعلی و پیشین هستند. هرچند با سه فرض اساسی میتوان چشم اندازی برای آینده ترسیم کرد:
یکم، استراتژی دولت-ملت مدرن در ایران توسعه پایدار باشد،
دوم، تجربه تاریخی ایرانیان اصالت داشته باشد، و
سوم، از تجربه دیگر کشورها بهره گرفته شود.
با این سه فرض میتوان به قطعیت گفت که توسعه پایدار با هر نوع گفتمان ناسیونالیستی تهاجمی در ایران مغایرت دارد. این نوع ناسیونالیسم به سهولت با یک گزاره تشخیص داده میشود: "چنانچه گفتمان ناسیونالیستی موجب ایجاد حس رقابت، ناامنی و ترس در هر آنکه غیرملت تعریف کرده بشود، ناسیونالیسمی تهاجمیست". ناگفته پیداست که دو گفتمان تهاجمی اصلی (شوونیسم ایرانی و اولتراناسیونالیسم مذهبی) حتی به اقلیت فارس آریایی شیعه ولایت فقیهی هم حس وطن نمیبخشند چه رسد به اکثریت ساکنان فلات ایران که در این نگاه تنگ نمیگنجند. شایان ذکر موکد است که اصلیترین نشانه کارآمدی یک گفتمان ناسیونالیستی تقویت حس تعلق و وطندوستی است. با این حساب، آمار کم نظیر فرار قانونی و غیرقانونی ایرانیان از مرزهای سیاسی کشور، فساد سیستماتیک و ناامنی فزاینده اقتصادی و همکاری پرشمار شهروندان ایرانی با سرویسهای جاسوسی دول دیگر در داخل کشور نه تنها نشان شکست این دو دیدگاه غالب بلکه اثبات فروپاشی اجتماعی در ایران است.
تجربه امریکای ترامپ و برزیل بولسونارو به نیکی نشان داده که ناسیونالیسم اقتصادی حتی در شرایط بدون تحریم هم به توسعه پایدار نمی انجامد. ناسیونالیسم پسا-استعماری هم بدون وقوع جنگی توام با اشغال، شانسی برای همه گیری ندارد. لاجرم آنچه از تاریخ ناسیونالیسم در دو قرن اخیر ایران میماند نمونه های نادر ناسیونالیسم تدافعیست. ناسیونالیسمی که با تقویت حس میهندوستی به تحقق اهداف توسعه پایدار کمک کند. مشکل اساسی این امر، عدم وجود راه حلی تک خطی و نیاز به پیشبرد موازی دو نگاه ناسیونالیستی تدافعی برای هدفگیری توسعه پایدار در ایران است.
تجربه تاریخی نشان داده که مردم و مدیران بومی در صیانت از خاک، آب و هوای خود به مراتب از متخصصان غیربومی دلسوزترند. انطباق نگاه ناسیونالیستی به کیستی اتنیکال مردم الگوهای پایدارتری را بر تولید، مصرف، عدالت، و صنایع حاکم میکند. لذا ناسیونالیسمی مبتنی بر زبان، مذهب و فرهنگ مردم محلی سطح اول ناسیونالیسم پایدار در ایران خواهد بود؛ نوعی ناسیونالیسم اتنیکال که به عشق دوطرفه مردم و جغرافیای محدودشان در مقیاس کوچک محلی رسمیت نظری و مشروعیت قانونی میدهد. نمونه موفق این نگاه ناسیونالیستی در نیل به اهداف توسعه پایدار را میتوان در هند دید.
البته ناسیونالیسم اتنیکال میتواند رقابت بین ملل را به سرعت به نزاعی پرتنش برساند. لذا در مقیاس بزرگ (کل کشور) نیاز به نوعی نگاه ناسیونالیست مدنی وجود دارد که فارغ از قومیت، مذهب، زبان یا تبار و بر مبنای ارزشهای توسعه پایدار در ایران بنا گردد تا بتواند پاسدار اهداف دیگر توسعه نظیر همکاری بازیگران، صلح، برابری و رفاه باشد. آشتی این دو سطح از ناسیونالیسم در ساحت نظری ممکن ولی در عمل نیازمند تحولات عمیق بروکراتیک در بدنه حاکمیت و نوعی وفاق عمومی در ایران و پیرامون آن است. هرچند تنها شانس ایران برای نیل به توسعه پایدار، رسمیتبخشی و گرامیداشت دولتی مدنی با ملتی متشکل از اقوام گوناگون است. این آشتی دو دیدگاه ناسیونالیستی در سطوح ایالتی و فدرال یکی از کلیدهای تجربه موفق کشورهایی نظیر سوئد، کانادا و نیوزیلند در خیز بسوی توسعه پایدار است.
ادامه دارد